او در میان مدیران، یک تفاوت اساسی داشت.
در حالی که اغلب مدیرانِ دیگر بر اساس برداشت کلی و شهود خود تصمیم میگرفتند، شیوه او کاملاً متفاوت بود.
این مدیر، به جای اتکا به حس درونی خود یا فقط تجربیات خویش، به شواهد میدید؛ شواهدی که در ارقام خود را نشان میدادند.
او اعداد و ارقام را کنار هم میچید، نه فقط به صورت یکییکی و مجرد، بلکه آنها را در بستر زمان و در زمینهی کلانتر تحلیل میکرد.
برای او، تصمیمگیری ابتدا بر اساس شواهد و ارقام بود. از شهود و برداشت شخصیاش، فقط در مواقعِ ضروری استفاده میکرد؛ نه همیشه.
این رویکرد، او را به یک تصمیمگیرنده «دیتامحور» تبدیل کرده بود. کسی که میدانست قدرت واقعی در درک دیتا و استفاده از آنها برای تدوین و هدایت نقشهراه است.
دیدگاهتان را بنویسید